بسم الله الرحمن الرحیم
شوق دیدار برادر به دلت تا افتاد
عشق چرخی زد و در رهگذر ما افتاد
نامه ای را که فرستاده برادر،خواندی
«گوهر اشک به هر واژه ی آن افشاندی»
«ناقه»را بار سفر بستی و آغازشدی
قافله قافله با جاده هم آواز شدی
کاروانی که تو را سمت خراسان می برد
دل لیلا شده ای را به بیابان می برد
می رسیدی که غزل مطلع باران باشی
همدم سرخ ترین سیب خراسان باشی
شمعدان،آینه در دست تو را چشم به راه
چشم ها برکه شده اند به دیدار تو ،ماه!
قسمت این بود بهار از طرف«قم» برسد
در خراسان خبری تلخ به مردم برسد
هفده روز گذشته ست که بیمار شدی
کم کم آماده ی کوچ،از غم بسیار شدی
به برادر نرسیدی و دلت تنگ شده ست
از غم دوری او قامتتان چنگ شده است
وقت آن است که این قافیه مجنون باشد
دل هر واژه ی این شعر پر از خون باشد
چه کسی حال تو را غیر خودت می فهمید؟!
وارث غربت یک ایل تویی بی تردید
قلب «توس» است که در «قم» پس از این خواهد زد
آه! بانو نزنی بر دلمان دست رد
«قم» اگر بی جهت از «توس» جدا افتاده است؟
روی نقشه فقط این فاصله ها افتاده است
جاده ها مثل من از فاصله ها بیزارند
کاش از نقشه هم این فاصله را بردارند…
ــــــــــــــــــــــــــ
دخیل واژه ها ،ص52،نازنین مریم عمار لو_نیشابور